شسنلغتنامه دهخداشسن . [ ش َ ] (اِ) صدف . (ناظم الاطباء). صدف را گویند که گوش ماهی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || نامیه و هر چیز قابل نمو و افزایش . (ناظم الاطب
askدیکشنری انگلیسی به فارسیپرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن
شسنلغتنامه دهخداشسن . [ ش َ ] (اِ) صدف . (ناظم الاطباء). صدف را گویند که گوش ماهی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || نامیه و هر چیز قابل نمو و افزایش . (ناظم الاطب
رحملغتنامه دهخدارحم . [ رَ ح ِ ] (ع اِ) رَحْم . رِحْم . زهدان و آن مؤنث است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. (از منتخب اللغات ) (غیاث ا
حاجلغتنامه دهخداحاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی نامند گیاهی است که ترنجبین بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریا