شحنگیلغتنامه دهخداشحنگی . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) عمل شحنه . داروغگی . پاسبانی شهر و برزن . رجوع به شحنه شود : امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده . (تاریخ بیهقی چ ادی
شرنبیلغتنامه دهخداشرنبی . [ ش َ رَم ْ با ] (ع اِ) یا شرنتی .نام مرغی . (از اقرب الموارد). رجوع به شرنتی شود.
شرنتیلغتنامه دهخداشرنتی . [ ش َ رَ تا ] (ع اِ) نام مرغی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (از اقرب الموارد) .
شرنگلغتنامه دهخداشرنگ . [ ش َرَ ] (اِ) حنظل . (ناظم الاطباء). خربزه ٔ تلخ که آن را تلخک و کبست نیز گویند. به معنی اخیر منقول از زبان گویاست . (شرفنامه ٔ منیری ). خربزه ٔ تلخی با
شنگیلغتنامه دهخداشنگی . [ ش َ ] (حامص ) خوشدلی . شادی : برداشت رباب [ معشوقه ] از سر شنگی و پس آنگه بنواخت و از جمله نواها بدرآمد. سوزنی .چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست چو زل