شيءدیکشنری عربی به فارسیچيزي , يک چيزي , تا اندازه اي , قدري , چيز , شي ء , کار , اسباب , دارايي , اشياء , جامه , لباس , موجود
شیالغتنامه دهخداشیا. (اِخ ) دهی است ببخارا، از آن ده است ابونعیم عبدالصمدبن علی بن محمد شیائی ، کذا جاء و القیاس شیوی . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
شیعلغتنامه دهخداشیع. (ع ص ، اِ) تابع و پیرو. (آنندراج ): هو شیع نساء؛ او تابع رأی زنان و آمیزش کننده با آنهاست . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
اي شيءدیکشنری عربی به فارسیهرچيز , هرکار , همه کار(در جمله ء مثبت) چيزي , هيچ چيز , هيچ کار , بهراندازه , بهرمقدار