شوی جستهلغتنامه دهخداشوی جسته . [ ج ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شوی خواسته . طالب شوی . شوهرخواه . جویای همسر : به آیین عروس شوی جسته وز آیین عروسی روی شسته .نظامی .
جفت جویلغتنامه دهخداجفت جوی . [ ج ُ ] (نف مرکب )جفت جو. جوینده ٔ جفت . نر جوینده ٔ ماده . ماده ٔ جوینده ٔ نر. حیوانی که نر جوید. حیوانی که ماده جوید. گشن . گشن خواه . مردی که در پی
داد جستنلغتنامه دهخداداد جستن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) طلب عدالت کردن . عدل خواستن : میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم . خاقانی .تا داد همی جوئی رنجورتری ماناگرخود شوی آس
راه جستنلغتنامه دهخداراه جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جویای طریق شدن . در صددپیدا کردن راه برآمدن . جستجو کردن راه : بدست چپ و پای کردی شناه بدیگر ز دشمن همی جست راه . فردوسی .سپه
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداو
خالعلغتنامه دهخداخالع. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) خوشه ٔ خاربرآورده . (ناظم الاطباء). نعت است از خلع که به معنی خار برآوردن خوشه باشد. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ خلع شود. || (اِ) زن