شوگلغتنامه دهخداشوگ . (اِ) قسمی از گیاه سمی و زهردار که شوکران نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شوکران شود.
شوگالغتنامه دهخداشوگا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شوغاست که جای خوابیدن چهارپایان باشد در شب . (برهان ). آغل . رجوع به شبگاه و شوغا شود.
شوگاهلغتنامه دهخداشوگاه . [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شب گاه . محوطه ای باشد بجهت شب خوابیدن چهارپایان . (برهان ). شوغا. شوغار. شوغاره . شوغاه . آغل : حَظیرة؛ شوگاه اشتر. (مهذب الاس
شوگزلغتنامه دهخداشوگز. [ش َ / شُو گ َ ] (اِ مرکب ) شب گز. گزنده به شب . غریب گز. غریب گزک : در دامغان و قومس چیزی باشد مانند عدس آن را شوگز خوانند، هر جا که بگزد دست و پای و آن
شوگونلغتنامه دهخداشوگون . (اِ) شگون و فال نیک و مبارک . (ناظم الاطباء). شگون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شگون شود.
شوگالغتنامه دهخداشوگا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شوغاست که جای خوابیدن چهارپایان باشد در شب . (برهان ). آغل . رجوع به شبگاه و شوغا شود.
شوگاهلغتنامه دهخداشوگاه . [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شب گاه . محوطه ای باشد بجهت شب خوابیدن چهارپایان . (برهان ). شوغا. شوغار. شوغاره . شوغاه . آغل : حَظیرة؛ شوگاه اشتر. (مهذب الاس
شوگزلغتنامه دهخداشوگز. [ش َ / شُو گ َ ] (اِ مرکب ) شب گز. گزنده به شب . غریب گز. غریب گزک : در دامغان و قومس چیزی باشد مانند عدس آن را شوگز خوانند، هر جا که بگزد دست و پای و آن
شوگونلغتنامه دهخداشوگون . (اِ) شگون و فال نیک و مبارک . (ناظم الاطباء). شگون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شگون شود.