شوکللغتنامه دهخداشوکل . [ ش َ ک َ ] (ع اِ) پیادگان ، یا میمنه یا میسره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپاه پیاده . (از ناظم الاطباء). || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ) (ناظ
شوکللغتنامه دهخداشوکل . [ ک َ ] (اِ)بادریسه ٔ دوک باشد و آن چوب یا چرمی است مدور که درگلوی دوک محکم سازند، و بجای لام کاف نیز به نظر آمده است که شوکک باشد. (برهان ) (از آنندراج
شوکللغتنامه دهخداشوکل . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شوککلغتنامه دهخداشوکک . [ ک َ ] (اِ) شنگرک ، یعنی بادریسه . (فرهنگ رشیدی ). بادریسه ٔ دوک و شولک نیز آمده وآن را شنگرک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شوکل . بادریسه ٔ دوک . (ناظ
پیادگانلغتنامه دهخداپیادگان . [ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ پیاده . مقابل سوارگان . خش . (منتهی الارب ). رجاله . بنوالعمل . (منتهی الارب ). شوکل . (منتهی الارب ) : پیادگان با سلاح سخت بسیار
عوسجةلغتنامه دهخداعوسجة. [ ع َ س َج َ ] (ع اِ) خاربنی است . ج ، عَوسَج . (منتهی الارب ). واحد عوسج . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است . (ازمنته
کاکائولغتنامه دهخداکاکائو. [ ءُ ] (فرانسوی ، اِ) درختی از امریکای جنوبی است و اکنون در مکزیکو و امریکای مرکزی و نقاط دیگر نیز کشت میشود. بر روی شاخه های کهنه ٔاین درخت ابتدا گلهای