شوکةدیکشنری عربی به فارسیخار , پيکان , نوک , ريش , خاردارکردن , پيکاندارکردن , چنگال , محل انشعاب , جند شاخه شدن , تيغ , سرتيز , موجب ناراحتي , تيغ دار کردن
شوکةلغتنامه دهخداشوکة. [ ش َ ک َ ] (ع اِ) خار. یکی شوک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خار. تیغ. بور. تلو. تلی . شوک . لام . لَم . (یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمص
شوکهلغتنامه دهخداشوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) ناوچه ٔ آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. (برهان ) (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) : بجنبانم عَلَم چندان در آن دو
شوکهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی کسی که دچار شوک شده. شوکه شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دچار شوک شدن.