شونیلغتنامه دهخداشونی . (اِ) به پارچه های سه گوشه ای میگویند که طفل شیرخوار را در آنهامی پیچند و این کلمه را در مورد دشنام هم بکار می برند در خراسان . (یادداشت بخط محمدِ پروین ِ
شُوْنیْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی مای بی بی ، پوشک بچه ، کهنه ای که در قدیم به کودک بسته میشد و نقش پوشک داشت.
شونیجلغتنامه دهخداشونیج . (اِ) زمین مهیاشده ٔ برای زراعت . (ناظم الاطباء). شومیز. رجوع به شومیز شود.
شونیزلغتنامه دهخداشونیز. (اِ) سیاه دانه را گویند و به عربی حبةالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). مرادف شنیز و شونیز معرب آن . (رشیدی ). سیه دانه . (
شونیزلغتنامه دهخداشونیز. (اِ) شومیز. شومِز. زمین شیارکرده . (برهان ). شومیز. (جهانگیری ). رجوع به شومیزشود. || برزیگر و زراعت کننده . (برهان ).
شونیجلغتنامه دهخداشونیج . (اِ) زمین مهیاشده ٔ برای زراعت . (ناظم الاطباء). شومیز. رجوع به شومیز شود.
شونیزلغتنامه دهخداشونیز. (اِ) سیاه دانه را گویند و به عربی حبةالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). مرادف شنیز و شونیز معرب آن . (رشیدی ). سیه دانه . (
شونیزلغتنامه دهخداشونیز. (اِ) شومیز. شومِز. زمین شیارکرده . (برهان ). شومیز. (جهانگیری ). رجوع به شومیزشود. || برزیگر و زراعت کننده . (برهان ).
شونیزیلغتنامه دهخداشونیزی . (ص نسبی ) منسوب است به شونیز که دانه ٔ سیاه معروفی است . (از انساب سمعانی ).
شونیزیلغتنامه دهخداشونیزی . (ص نسبی )انتسابی است به شونیز بغداد که مقبره ای مشهور و مدفن برخی از مشایخ طریقت می باشد. (از انساب سمعانی ).