شونةلغتنامه دهخداشونة. [ ش َ ن َ ] (ع ص ) زن احمق . (از اقرب الموارد). زن گول . (منتهی الارب ). || (اِ) جای غله نهادن (لغت مصری است ). || مرکب آماده ٔ جهاد در دریا. (منتهی الارب
شونه قت بینلغتنامه دهخداشونه قت بین . [ ن َ / ن ِ ق َ ] (اِ مرکب ) هدهد به لهجه ٔ طبری . (یادداشت مؤلف ). در خراسان شونه سر گویند. شانه بسر. پوپک .
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این مع
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) جُلاب بخاری . از شاعران قدیم ایران است که در اوایل قرن چهارم در ماوراءالنهر میزیست . نام او را محمودبن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه همه ج
باریلغتنامه دهخداباری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) : فرمان کنی یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بودکنون توانی با
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء ا