شوشدیکشنری عربی به فارسیگيج کردن , مست کردن , سرمست کردن , مغشوش شدن , باهم اشتباه کردن , اسيمه کردن , دست پاچه کردن , درهم وبرهم کردن , مختل کردن , بي نظم کردن , تشکيلا ت چيزي رابرهم
شوشلغتنامه دهخداشوش . (اِخ ) جایی است نزدیک جزیره ٔ ابن عمر از نواحی الجزیره . (از معجم البلدان ). موضعی است نزدیک جزیره ٔ ابن عمر. (منتهی الارب ).
شوشلغتنامه دهخداشوش . (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شؤشولغتنامه دهخداشؤشؤ. [ ش ُءْ ش ُءْ ] (ع صوت ) شأشاء. خواندن خر برای آب . (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان خر را بسوی آب خوانند. (منتهی الارب ). || زجر گوسفند و خر برا