شوسهلغتنامه دهخداشوسه . [ ش ُ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) شُسِه . راه ساخته و پرداخته . || در تداول فارسی ، جاده ٔ اتومبیل رو و غیرآسفالته . راه ساخته شده و شن و سنگ ریزه ریخته شده . (
شوسهفرهنگ انتشارات معین(شُ سِّ) [ فر. ] (اِ.) جاد ه ای که عملیات زیرسازی آن انجام شده باشد و به جای آسفالت روی آن شن ریخته باشند، جادة ساخته و پرداخته .
شوصهواژهنامه آزادذات الجنب . [ تُل ْ جَم ْ ] (ع اِ مرکب ) درد پهلو. (مهذب الاسماء). برسام . جُناب . نوعی بیماری پهلو. درد و آماس پهلو. ورم حارّ مولم در نواحی صدر. وَرم ِ حجاب مس
راه شوسهلغتنامه دهخداراه شوسه . [ هَِ ش ُ س ِ ] (ترکیب وصفی ) همزمان با پیشرفت تمدن و صنعت و اقتصاد، بشر نیاز شدیدی به سرعت در حمل و نقل کالا و مسافرت افراد پیدا کرد و از این روی در
شسهلغتنامه دهخداشسه . [ ش ُ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) یا شوسه . راههای هموارکرده و ساخته . شاهراه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوسه شود.
assistدیکشنری انگلیسی به فارسیکمک کن، همکاری، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، معاونت کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، توجه کردن، پیوستن به،
راه شوسهلغتنامه دهخداراه شوسه . [ هَِ ش ُ س ِ ] (ترکیب وصفی ) همزمان با پیشرفت تمدن و صنعت و اقتصاد، بشر نیاز شدیدی به سرعت در حمل و نقل کالا و مسافرت افراد پیدا کرد و از این روی در
بایکلغتنامه دهخدابایک . (اِخ ) دهستانی از شهرستان تربت حیدریه در باختر شوسه ٔ مشهد به زاهدان مرکب از 10 آبادی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
پیربلاغیلغتنامه دهخداپیربلاغی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان واقع در 40هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 77 تن سکنه . آب آن ا