شوزلغتنامه دهخداشوز. [ ش َ ] (ع مص ) شیفته ٔ کسی شدن وفعل آن مجهول آید. (منتهی الارب ). مشغوف شدن به کسی ،و آن با «با» متعدی شود و بصورت مجهول : شیزَ به شَوزاً (علی المجهول )؛
شوذلغتنامه دهخداشوذ. [ ش ِ وِ ] (معرب ، اِ)سبت . شبت . شبث . سبط. (از المعرب جوالیقی ص 409) (ازنشوءاللغه ص 20). و رجوع به شود و شبت و شبث شود.
شوظلغتنامه دهخداشوظ. [ ش َ ] (ع مص ) سب کردن و بدزبانی کردن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || شاظ به المرض شوظاً؛ درمانده شد از بیماری . (از معجم الوسیط).
شوزبلغتنامه دهخداشوزب . [ ش َزَ ] (ع اِ) نشان و علامت . (منتهی الارب ). نشان و علامت و اثر. (ناظم الاطباء). علامت . (از اقرب الموارد).
شوزیانیلغتنامه دهخداشوزیانی . (ص نسبی ) منسوب است به شوزیان که از قراء کش از اعمال ماوراءالنهر میباشد. (از انساب سمعانی ).
شوزبلغتنامه دهخداشوزب . [ ش َزَ ] (ع اِ) نشان و علامت . (منتهی الارب ). نشان و علامت و اثر. (ناظم الاطباء). علامت . (از اقرب الموارد).
شوزیانیلغتنامه دهخداشوزیانی . (ص نسبی ) منسوب است به شوزیان که از قراء کش از اعمال ماوراءالنهر میباشد. (از انساب سمعانی ).
سوزنلغتنامه دهخداسوزن . [ زَ ] (اِ) سانسکریت «سوسی » (سوزن ). «هوبشمان ص 755». قیاس کنید با اوستا «سوکا» (سوزن )، پهلوی «سوکن » ، پازند «سوزن »، «سوزن » ، کردی «شوزهین »، «بزهوز