شورتگویش خلخالاَسکِستانی: šurt دِروی: šârt/ tunəka شالی: šurt کَجَلی: šort کَرنَقی: šurt کَرینی: šurt کُلوری: šurt گیلَوانی: tunəka لِردی: šurt
شورتگویش کرمانشاهکلهری: ben gwenɪ گورانی: ben gwenɪ سنجابی: ben gwenɪ کولیایی: ben gwenɪ زنگنهای: ben gwenɪ جلالوندی: ben gwenɪ زولهای: ben gwenɪ کاکاوندی: ben gwenɪ هوزمانوندی: ben gwenɪ
سورتلغتنامه دهخداسورت . [ رَ ] (ع اِ) شرف . منزلت . || پاره ای از قرآن مجید. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سورة شود.
سورتلغتنامه دهخداسورت . [ س َ / سُو رَ ] (از ع اِمص ) تیزی . حدت . تندی هر چیز. (غیاث ). تیزی از هر چیزی . (آنندراج ). سورة : در خانه ٔ پیرزنی از عجائز بخارا متواری شد تا فورت حادثه و سورت واقعه ٔ او سکون یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
صورتلغتنامه دهخداصورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج
شورتاخلغتنامه دهخداشورتاخ . (اِ مرکب ) ارطی . (یادداشت مؤلف ). صاحب اقرب الموارد در ذیل ارطی آرد: درختی است که گل سفید آن به گل درخت بید ماند و میوه ٔ آن شبیه به عناب است .
شورتاغلغتنامه دهخداشورتاغ . (اِ مرکب ) چوب زردرنگ . (آنندراج ). قسمی از چوب زرد. (ناظم الاطباء). || یک قسم گیاه زردی که در ریگستان روید. (ناظم الاطباء).
شورتیدیکشنری فارسی به انگلیسیbrash, casual, forgetful, gauche, goofy, graceless, negligent, reckless, sloppy, sloven, slovenly, thoughtless, tinker, unthinking, untidy
شورتکسفرهنگ فارسی معین(شُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری نوعی شورت سفت و محکم که خانم ها معمولاً هنگام عادت ماهانه می پوشند.
شورتاخلغتنامه دهخداشورتاخ . (اِ مرکب ) ارطی . (یادداشت مؤلف ). صاحب اقرب الموارد در ذیل ارطی آرد: درختی است که گل سفید آن به گل درخت بید ماند و میوه ٔ آن شبیه به عناب است .
شورتاغلغتنامه دهخداشورتاغ . (اِ مرکب ) چوب زردرنگ . (آنندراج ). قسمی از چوب زرد. (ناظم الاطباء). || یک قسم گیاه زردی که در ریگستان روید. (ناظم الاطباء).
شارت و شورتلغتنامه دهخداشارت و شورت . [ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اشتلم . لاف و گزاف . هارت و هورت . دعاوی باطل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شات و شوت شود.
فرشورتلغتنامه دهخدافرشورت . [ فْرَ / ف ِ رَ ش َ وَ ] (اِخ ) نام یکی از پسران گشتاسب معاصر زردشت که صورت اوستایی آن فرش هام ورته بوده است . رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 363 و نیز رجوع به فرشیدورد شود
مشورتلغتنامه دهخدامشورت . [ م َش ْ وَ رَ ] (ع اِمص ) شور و کنگاش و کنگاج . (ناظم الاطباء). سگالیدن با یکدیگر. رای زدن با هم . شور. (یادداشت مؤلف ). مشورة : اما اینجا مسئلتی است و چون سخن در مشورت افکنده آمد بنده آنچه داند بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" d
بی مشورتلغتنامه دهخدابی مشورت . [ م َ وَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مشورت = مشورة عربی ) بدون شور و کنگاش . بدون مشاوره و همفکری : هرکه بی مشورت کند تدبیرغالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی .رجوع به مشورت ومشورة شود.
شارت وشورتفرهنگ فارسی عمیدلافوگزاف؛ دادوفریاد؛ هارتوهورت.⟨ شارتوشورت کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] دادوفریاد کردن و لاف زدن.