شوراندنلغتنامه دهخداشوراندن . [ دَ ] (مص ) شورانیدن . مضطرب کردن . پریشان کردن . (غیاث ). مشوش کردن . آشفته کردن : مشوران به خودکامی ایام راقلم درکش اندیشه ٔ خام را. نظامی .پیر عمر
خاطر شوراندنلغتنامه دهخداخاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).
خاطر شوراندنلغتنامه دهخداخاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).
impassioningدیکشنری انگلیسی به فارسیپرشور، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن
impassionدیکشنری انگلیسی به فارسیاشتیاق، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن