شودلغتنامه دهخداشود. (اِ)مورچه ٔ کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). || پارچه ٔ داغ بسته شده ٔ بواسطه ٔ آتش . (ناظم الاطباء).
شودلغتنامه دهخداشود. [ ش ِ وِ ] (اِ) شبت . رستنیی باشد معروف که در ماست کنند و در کوکو و طعام نیز.(برهان ). شوت . شویت . شوذ. شبث . سبت . سبط. قال الازهری : و اما الشبث لهذه ال
شودانیقلغتنامه دهخداشودانیق . (معرب ، اِ) معرب سودانیات است و آن مرغی باشد که درخت را با منقار سوراخ کند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارکوب . دارسنب .
شودحلغتنامه دهخداشودح . [ ش َ دَ ] (ع ص ) شوذح . ناقه ٔ شودح ؛ ماده شتر دراز بر روی زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ماده شتر دراز. (مهذب الاسماء). رجوع به شوذح شود.
دوشلغتنامه دهخدادوش . (ع ص ) ج ِ اَدوَش و دَوشاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ادوش و دوشاء شود.
دوشلغتنامه دهخدادوش . (ماده ٔ مضارع از دوشیدن ) اسم از دوشیدن . رجوع به دوشیدن شود. || و گاه صفت فاعلی از آن ساخته شود و به صورت ترکیب به کار رود: شیردوش ؛ شیردوشنده . || گاه ن
دوش بر دوشلغتنامه دهخدادوش بر دوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) دوشادوش . دوش بدوش . شانه بشانه . برابر هم . || صف درصف : هزار سوزن الماس بر دل است مرااز این حریرقبایان که دوش بردوشند.بابافغانی
دوشلغتنامه دهخدادوش . (اِ، ق ) شب گذشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث ). دوشینه . دوشین . بارحه . (دهار). شب که منتهی شود به روزی