شوامسلغتنامه دهخداشوامس . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شامس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شامس شود.
شامسلغتنامه دهخداشامس . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از جزایر یونان است . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (آنندراج ). و گویند بیش از سیصد جزیره باشد. (منتهی الارب ). جزیره ٔ یونانی در مجم
شامسلغتنامه دهخداشامس . [ م ِ ] (ع ص ) اسب توسن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، شوامس و شُمُس . (اقرب الموارد). || مرد تندخو. (از اقرب الموا
شامسلغتنامه دهخداشامس . [ م ِ ] (ع ص ) اسب توسن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، شوامس و شُمُس . (اقرب الموارد). || مرد تندخو. (از اقرب الموا
شارجهلغتنامه دهخداشارجه . [ ج َ ] (اِخ ) شارقه . بندری است در یکی از شیخ نشین های خلیج فارس ، به عمان نزدیک دو میل از شرق و غرب امتداد دارد. بیشترین عرض آن در سمت مغرب و کوتاه تر
شامسلغتنامه دهخداشامس . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از جزایر یونان است . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (آنندراج ). و گویند بیش از سیصد جزیره باشد. (منتهی الارب ). جزیره ٔ یونانی در مجم
شامستیانلغتنامه دهخداشامستیان . [ م ِ ](اِخ ) شامستان . دهی است . (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای بلخ جزو رستاق نهر غربنکی . از آنجاست ابوزیداحمدبن سهل بلخی متکلم معروف . (از مع
شامسةلغتنامه دهخداشامسة. [ م ِ س َ ] (ع ص ) مؤنث شامس بمعنی آفتاب گیریا آفتاب دار: ابن بیطار در ذیل انثلیس گوید و ینبت [ انثلیس ] فی اماکن سبخة شامسة. (ابن بیطار ج 1 ص 58). || آ