شوالغتنامه دهخداشوا. [ ش َ ] (اِخ ) جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعةالشوا. || نام قریه ای است از قرای صغد (سغد) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. (ا
شوالغتنامه دهخداشوا. [ ش َ ] (ص ) کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنودو به عربی اصم خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظاهراً دگرگون شده ٔ ناشنواست .
شوالغتنامه دهخداشوا. [ ش ِ ] (اِ) سختی و گندگی و پینه ٔپوست دست و اعضاء را گویند که به سبب کار کردن بهم رسیده باشد. (برهان ). پینه که در دست و پا پیدا شود بواسطه ٔ کارهای سخت و
شوءلغتنامه دهخداشوء. [ ش َوْءْ ] (ع مص ) پیشی گرفتن بر کسی . (منتهی الارب ). پیشی گرفتن . مقلوب شأی معتل اللام است . (از اقرب الموارد). || اندوهناک کردن کسی را. || در شگفت آور
شوعلغتنامه دهخداشوع . (ع اِ) درخت بان یا بار آن یا گیاهی است که در کوه و در زمین نرم روید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابوعبید از اصمعی روایت کرده است که عرب درخت بان را
شوعلغتنامه دهخداشوع . (ع ص ، اِ) ج ِ اَشْوَع و شَوْعاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَشْوَع و شَوْعاء شود.
شوعلغتنامه دهخداشوع . [ ش َ ] (ع اِ) بچه ٔ دوم که در میان ایشان دیگری نزاده باشد. یقال : هذا شوع هذا و شیع هذا؛ ای ولد بعده و لم یولد بینهما شی ٔ. (از اقرب الموارد) (منتهی الار
شوعلغتنامه دهخداشوع . [ ش َ ] (ع مص ) ژولیده موی شدن سرکسی : شَوُع َ رأسُه ُ شَوْعاً. قاله ابوعمرو، و القیاس شَوِع َ کسَمِعَ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ساعتی از شب
شوارفرهنگ نامها(تلفظ: šavār) حُسن و جمال ، خوبی ، زینت آرایش باد ملایم و نسیم (در کردی) به معنی شب هنگام .
شوائیلغتنامه دهخداشوائی . [ ش َ ] (حامص ) کری و ناشنوایی . (آنندراج ). در برهان شوایی ضبط شده است . شاید دگرگون شده ٔ ناشنوائی باشد. و رجوع به شوا و شوایی شود.