شه موبدلغتنامه دهخداشه موبد. [ ش َه ْ ب َ ] (اِخ ) (قلعه ٔ شه موبد یا شاه موبد) قلعه ای در شیراز قدیم : و اندر وی [ در شیراز ] یکی قهندز است قدیم سخت استوار و آنرا قلعه ٔ شه موبد خ
شه موبدلغتنامه دهخداشه موبد. [ ش َه ْب َ ] (اِخ ) شاه موبد. پادشاه افسانه یی ایران و یکی از اشخاص منظومه ٔ ویس و رامین . (فرهنگ فارسی معین ).
شهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر مقام نفرت و کراهت بر زبان میآورند: ◻︎ شه بر آن عقل و گزینش که تو راست / چون تو کان جهل را کشتن سزاست (مولوی: ۲۶۷).
شهلغتنامه دهخداشه . [ ش َه ْ ] (اِ) مخفف شاه . پادشاه . سلطان : شفیع باش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بَرْرَوِشْنان را. دقیقی .ستم باد بر جان او ماه و سال که شد بر تن
خدایگانلغتنامه دهخداخدایگان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گماشته خدا بر خلق . (المعجم ). پادشاه بزرگ . (برهان قاطع)(صحاح الفرس ) (فرهنگ اوبهی ) (انجمن آرای ناصری ). پادشاه . (از شرفنامه ٔ م
موبدلغتنامه دهخداموبد. [ ب َ ] (اِ) صاحب دیر آتش پرستان باشد. (برهان ) . موبذ. ج ، موابذة. رئیس دینی زرتشتیان . رئیس روحانی زرتشتی . رئیس مغها. اصل کلمه مغوپد یا مغوپت است (از م
زراوندلغتنامه دهخدازراوند. [ زَ وَ ] (اِخ ) موبد موبدان بهرام گور و نیز پسر نرسی ، وزیر او : بود پیری بزرگ نرسی نام هم لقب با برادر بهرام ...شاه از او یک زمان نبودی دورشاه را هم ر
غرچهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاز مردم غرچستان (= ناحیهای در خراسان قدیم): ◻︎ چغانی و چگلی و بلخی ردان / بخاری و از غرچگان موبدان (فردوسی: ۶/۵۳۶)، ◻︎ شه غرچگان بود بر سان شیر / کجا پشت پیل آ
چیره دستلغتنامه دهخداچیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی .نقاش چیره دست است