شه شرقلغتنامه دهخداشه شرق . [ ش َ هَِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه شرق یا ملک شرق . این نام را بر سلاطین و افراد سلسله های حاکم بر خراسان و شرق ایران اطلاق میکردند از قبی
شهرقلغتنامه دهخداشهرق . [ ش َ رَ ] (ع اِ) چرخ جولاهه . ج ، شهارق . (مهذب الاسماء). ظاهراً معرب چهره است .
شهشدقلغتنامه دهخداشهشدق . [ ش َ هََ دَ ] (معرب ، اِ مرکب ) لغتی است در شَهْبَیْدَق . (منتهی الارب ). شهشدف . (معجم البلدان ). رجوع به شهبیدق و شهشدف شود.
شرقلغتنامه دهخداشرق . [ ش َ ] (اِخ ) کنایه از آسیا و آفریقا که در مشرق اروپا قرار دارند. (یادداشت مؤلف ). ممالکی که در مشرق کره ٔ زمین هستند. مجموع کشورهای آسیایی . (فرهنگ فار
بنیتلغتنامه دهخدابنیت . [ ب ِ ی َ ] (ع اِ) بنیة. بنیه . نهاد و آفرینش چیزی . فطرت . (فرهنگ فارسی معین ) : بنیاد فضل و بنیت فضل است و پشت فضل وز پشت فضل باز شه شرق یادگار. فرخی .
جاندرازیلغتنامه دهخداجاندرازی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمردرازی . (آنندراج ). درازی عمر. (ناظم الاطباء). طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق . نظامی .ز بهر جان
غرق کردنلغتنامه دهخداغرق کردن . [ غ َ ک َ دَ] (مص مرکب ) فروبردن در آب و غیر آن . گذراندن آب ازسر کسی یا چیزی . اغراق . تغریق . (دهار) : از پی جان درازی شه شرق کردم آفاق را به شادی
همتاهلغتنامه دهخداهمتاه . [هََ ] (ص مرکب ) همتا. (یادداشت مؤلف ) : دین از تو منظم شد چون رشته ٔ لؤلؤچون جنس به جنس آمد و همتاه به همتاه . سوزنی .همتای شه شرق ز کس نشنود این ما