شهملغتنامه دهخداشهم . [ ش َ ] (اِخ ) شهم بن مرة، شاعر محاربی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || شهم بن مقدام شیخ است مر ثوری را. (منتهی الارب ). || شهم بن عبداﷲ و شلمةبن شه
شهملغتنامه دهخداشهم . [ ش َ ] (ع ص ) تیزخاطر. چالاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیزدل . (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (اقرب الموارد). ج ، شِهام : بوسهل حمدوی نیز مردی شهم و
شهملغتنامه دهخداشهم . [ ش َ ] (ع مص ) زجر کردن اسب را: شهم الفرس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسانیدن کسی را و بیم کردن : شهم فلاناً شهماً و شهوماً
شحملغتنامه دهخداشحم . [ ش َ ] (ع اِ) چربوی گداخته ٔ حیوان . په . پی . وزد. چربی . چربش . (یادداشت مؤلف ). پیه که به عرف ، آن را چربی گویند. (منتهی الارب ). آن قسمت سفید و سبک
شهمیللغتنامه دهخداشهمیل . [ ش ِ ] (اِ) نامی غیرعربی است چون شرحبیل و شراحیل . (المعرب جوالیقی ص 205). محشی المعرب در ذیل این کلمه نویسد: الجمهره گویدشهمیل اسم است و آن برادر عتیک
شهماروندلغتنامه دهخداشهماروند. [ ش َ مارْ وَ ] (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). رجوع به اسیوند شود.
شهمانجلغتنامه دهخداشهمانج . [ ش َ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) نام مفردی از مفردات طبی است . (قانون بوعلی ص 235). شاه بانج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شاه بانج شود.
شهمردلغتنامه دهخداشهمرد. [ ش َ م َ ] (اِخ ) (ابوبکر...) کدخدای فائق خادم خاصه . مشهد علی بن موسی الرضا علیه السلام را آبادان کرد و پس از او ابوالفضل سوری در آن زیادتهای بسیار فرم
شهمیللغتنامه دهخداشهمیل . [ ش ِ ] (اِ) نامی غیرعربی است چون شرحبیل و شراحیل . (المعرب جوالیقی ص 205). محشی المعرب در ذیل این کلمه نویسد: الجمهره گویدشهمیل اسم است و آن برادر عتیک
شهماروندلغتنامه دهخداشهماروند. [ ش َ مارْ وَ ] (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). رجوع به اسیوند شود.
شهمانجلغتنامه دهخداشهمانج . [ ش َ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) نام مفردی از مفردات طبی است . (قانون بوعلی ص 235). شاه بانج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شاه بانج شود.
شهمردلغتنامه دهخداشهمرد. [ ش َ م َ ] (اِخ ) (ابوبکر...) کدخدای فائق خادم خاصه . مشهد علی بن موسی الرضا علیه السلام را آبادان کرد و پس از او ابوالفضل سوری در آن زیادتهای بسیار فرم