شهلةلغتنامه دهخداشهلة. [ ش َ ل َ ] (ع ص ) زن کلانسال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن سخت زال . (دهار). || زن میانه ٔ تمام عقل ، خاص بالنساء لایوصف بها الرجال . (منتهی الا
شهلةلغتنامه دهخداشهلة. [ ش ُ ل َ ](ع اِمص ) میش چشمی و نیکو از آن ، یا شهلة آن است که حدقه ٔ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکلة، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه
شهلهلغتنامه دهخداشهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف
شهلهلغتنامه دهخداشهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف
شهللغتنامه دهخداشهل . [ ش َ هََ ] (ع اِ) شُهْلة. سیاهی چشم که مخلوط با رنگ آبی باشد. (از اقرب الموارد). میش چشمی و نیکوی از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
میش چشمیلغتنامه دهخدامیش چشمی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت میش چشم . شهلة [ ش َ / ش ُ ل َ] . شَهَل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به میش چشم شود.
چربیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیه، دنبه، شهله ۲. دهن، روغن، زیت ۳. چربه، ۴. سرشیر، قیماق ≠ گوشت ۵. ملایمت، نرمی