شهلاءلغتنامه دهخداشهلاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشهل . زن میش چشم . (از منتهی الارب ) (غیاث ): عین شهلاء؛ چشمی میشینه . (مهذب الاسماء). میشی . چشمی میشی . || (اِ) حاجت . (منتهی الا
شعلاءلغتنامه دهخداشعلاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشعل . استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل ، و
شکلاءلغتنامه دهخداشکلاء. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اَشکَل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع ب
شلاءلغتنامه دهخداشلاء.[ ش َل ْ لا ] (ع ص ) مؤنث اشل ؛ گویند: امراءة شلاء؛ زن تباه دست . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زن تباه دست . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). دست خشک .
شهلالغتنامه دهخداشهلا. [ ش َ ] (از ع ، ص ) (مأخوذ از تازی شهلاء) چشم سیاهی را گویند که مایل به سرخی باشدو فریبندگی داشته باشد. (برهان ) (از غیاث ). چشم سیاه فام . (اوبهی ). تأ
صنعاءلغتنامه دهخداصنعاء. [ ص َ ] (ع ص ) منسوب به جودت صنعت بذات خود، مانند: حسناء و عجزاء و شهلاء و نسبت بدان صنعانی است برخلاف قیاس . (معجم البلدان ). چربدست . ماهر. نیک دست .
اشهللغتنامه دهخدااشهل . [ اَ هََ ] (ع ص ) رجل اشهل ؛ مرد میش چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد میش چشم یعنی سیاهی چشم او بکبودی آمیخته باشد. (آنندراج ). آنکه کبودی بسیاهی
میشینهلغتنامه دهخدامیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به میش . آنچه به میش نسبت دارد. || شهلا. اشهل . به رنگ چشم میش . میشی . میشین . (از یادداشت مؤلف ): چشمی میشینه ،چشمی شه
شعلاءلغتنامه دهخداشعلاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشعل . استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل ، و