airدیکشنری انگلیسی به فارسیهوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما، بادخور کردن، اشکار کردن
شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ] (اِ) مدینه و بلد و اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی می کنند در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده باشد. (ناظم الاطباء).
زبون شدنلغتنامه دهخدازبون شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از چیزی ) عاجز شدن و ناتوان گشتن از آن چیز : شاه بی شهر چون ستاند باج شهر بی ده زبون شود ز خراج . اوحدی .- زبون شدن بدست چی
پشاورلغتنامه دهخداپشاور. [ پ ِ وَ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان (در قسمت پاکستان کنونی )در ایالت شمال غربی . این شهر چون در معبر هند به افغانستان قرار دارد موقع نظامی آن مهم است
باج ستاندنلغتنامه دهخداباج ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن باج . باج ستدن : شاه بی شهر چون ستاند باج شهر بی ده زبون شود ز خراج . اوحدی .... تاج بخش خسروان روی زمین ، باج ستان سلط
بارگینلغتنامه دهخدابارگین . (اِ) آبگیر و تالابی را گویند که در میان شهر و اندرون ده باشد. (برهان ). آبگیر و تالاب . (انجمن آرا) (دِمزن ) (آنندراج : بارکین ). آبگیری بود که اندرون