شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) دانا. (منتهی الارب ). عالم . (اقرب الموارد). || تراشه ٔ ناخن مانندی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ماه . (منتهی الارب ) (دهار).
شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ ] (ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شهرة. (منتهی الارب ).آشکارا کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). معروف کردن . (المصادر زوزنی ): شهره بک
شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ] (اِ) مدینه و بلد و اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی می کنند در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده باشد. (ناظم الاطباء).
زبون شدنلغتنامه دهخدازبون شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از چیزی ) عاجز شدن و ناتوان گشتن از آن چیز : شاه بی شهر چون ستاند باج شهر بی ده زبون شود ز خراج . اوحدی .- زبون شدن بدست چی
پشاورلغتنامه دهخداپشاور. [ پ ِ وَ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان (در قسمت پاکستان کنونی )در ایالت شمال غربی . این شهر چون در معبر هند به افغانستان قرار دارد موقع نظامی آن مهم است
باج ستاندنلغتنامه دهخداباج ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن باج . باج ستدن : شاه بی شهر چون ستاند باج شهر بی ده زبون شود ز خراج . اوحدی .... تاج بخش خسروان روی زمین ، باج ستان سلط
بارگینلغتنامه دهخدابارگین . (اِ) آبگیر و تالابی را گویند که در میان شهر و اندرون ده باشد. (برهان ). آبگیر و تالاب . (انجمن آرا) (دِمزن ) (آنندراج : بارکین ). آبگیری بود که اندرون