شهر خموشانلغتنامه دهخداشهر خموشان . [ ش َ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گورستان . (آنندراج ) : در وداعم شوری ازکس برنخاست گویی از شهر خموشان میروم .ملا مرشد (از آنندراج ).
شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) دانا. (منتهی الارب ). عالم . (اقرب الموارد). || تراشه ٔ ناخن مانندی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ماه . (منتهی الارب ) (دهار).
شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ ] (ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شهرة. (منتهی الارب ).آشکارا کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). معروف کردن . (المصادر زوزنی ): شهره بک
airدیکشنری انگلیسی به فارسیهوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما، بادخور کردن، اشکار کردن
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) محله و برزن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان ).محله ٔ کوچک . برزن . (فرهنگ
خبوشانلغتنامه دهخداخبوشان . [ خ َ ] (اِخ ) بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده . صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری م
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) شهر کوچک و مرکز بخش تابع شهرستان قوچان که در کنار راه شوسه ٔ بجنورد واقع است و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول جغرافیایی 57 درجه
پریزادهلغتنامه دهخداپریزاده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریزاد. فرزند پری . پری نژاد : همه رخ چودیبای رومی برنگ خروشان ز چنگ پریزاده چنگ . فردوسی .پریزاده ای یا سیاوخشیاکه دل را
سرد بادلغتنامه دهخداسرد باد. [ س َ ] (اِ مرکب ) آه سرد. ناله ٔ سرد : همان شهر ایرانش آمد بیادهمی برکشید از جگر سرد باد. فردوسی .چو گفتار موبد بیاد آمدش ز دل بر یکی سرد باد آمدش . ف