شهرویلغتنامه دهخداشهروی . [ ] (اِ) ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: «و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی
شهرویلغتنامه دهخداشهروی . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهروی . روی شاه . رویی چون شاه . چهره ای چون چهره ٔ شاه .
شهرویلغتنامه دهخداشهروی . [ ش َ ] (اِخ ) نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است . (فهرست ولف ). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه ) : یکی موبدی بود ش
شهرویلغتنامه دهخداشهروی . [ ش َ ] (اِخ ) نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی . (فهرست ولف ). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه ) : نشست او و ش
شهرویازلغتنامه دهخداشهرویاز. [ ش َ رو ] (اِخ ) اسم قدیمی شهر سلطانیه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سلطانیه و تاریخ رشیدی ص 146 شود.
شهرویرانلغتنامه دهخداشهرویران .[ ش َهَْ رْ ] (اِخ ) شاره ویران . یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد در حومه ٔ شهر مهاباداست و از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده ا
شهرویهلغتنامه دهخداشهرویه . [ ش َ رو ی َ / ش َ رَ وَی ْه ْ ] (اِخ ) نام دختر پرویز و خواهر پوران دخت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 25).
شهروییلغتنامه دهخداشهرویی . [ش َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ عکاشه ٔ هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ عکاشه شود.
شهرویازلغتنامه دهخداشهرویاز. [ ش َ رو ] (اِخ ) اسم قدیمی شهر سلطانیه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سلطانیه و تاریخ رشیدی ص 146 شود.
شهرویرانلغتنامه دهخداشهرویران .[ ش َهَْ رْ ] (اِخ ) شاره ویران . یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد در حومه ٔ شهر مهاباداست و از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده ا
شهرویهلغتنامه دهخداشهرویه . [ ش َ رو ی َ / ش َ رَ وَی ْه ْ ] (اِخ ) نام دختر پرویز و خواهر پوران دخت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 25).
شهروییلغتنامه دهخداشهرویی . [ش َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ عکاشه ٔ هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ عکاشه شود.