شهرراملغتنامه دهخداشهررام . [ ش َ ] (اِخ ) رامشهر. نام قدیم شهر اهواز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رامشهر شود.
شهررامزلغتنامه دهخداشهررامز. [ ش َ رِ م ُ ] (اِخ ) رامز مخفف رامهرمز است ، نام شهری به خوزستان که اورمزدبن شاپوربن اردشیربن ساسان آنرا بنا کرد. رجوع به رامهرمز و تاریخ گزیده ص 106
شررآمیزلغتنامه دهخداشررآمیز. [ ش َ رَرْ ] (مف مرکب ) آمیخته به شرر. پرشراره : نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست .صائب (از آنندراج ).
شهرآماردبیرلغتنامه دهخداشهرآماردبیر. [ ش َ دَ ] (اِ مرکب ) بنابه گفته ٔ خوارزمی دبیر عواید دولت شاهنشاهی بروزگار ساسانیان . (ایران در زمان ساسانیان ص 155).
شهرراندهلغتنامه دهخداشهررانده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از شهر رانده . تبعیدشده . کسی که او را نفی بلد کرده باشند : این دل شهررانده در گل تیره مانده ناله کنان که ای خدا کو حشم
شهریرامانلغتنامه دهخداشهریرامان . [ ش َ] (اِخ ) ابن اثفیان مایسوبن نوذربن منوچهر. مدت پادشاهی او شصت سال بود و بعد از او نسل این شهریرامان منقطع شد. رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 1
شهررامزلغتنامه دهخداشهررامز. [ ش َ رِ م ُ ] (اِخ ) رامز مخفف رامهرمز است ، نام شهری به خوزستان که اورمزدبن شاپوربن اردشیربن ساسان آنرا بنا کرد. رجوع به رامهرمز و تاریخ گزیده ص 106
سمنگانلغتنامه دهخداسمنگان . [ س َ م َ / س َ م ُ ] (اِخ ) نام شهری است در اهواز که دختر پادشاه آنجا را رستم خواست ، سهراب از او بوجود آمد. و در این زمان آن شهر را رامهرمز خوانند و
اهوازلغتنامه دهخدااهواز. [ اَهَْ ] (اِخ ) در قدیم شهری بوده است سخت خرم . صاحب حدودالعالم آرد: واندر خوزستان شهری نیست از این خرمتر با نعمتهای بسیار و نهادی نیکو و مردمانی زردروی
شررآمیزلغتنامه دهخداشررآمیز. [ ش َ رَرْ ] (مف مرکب ) آمیخته به شرر. پرشراره : نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست .صائب (از آنندراج ).
شهرآماردبیرلغتنامه دهخداشهرآماردبیر. [ ش َ دَ ] (اِ مرکب ) بنابه گفته ٔ خوارزمی دبیر عواید دولت شاهنشاهی بروزگار ساسانیان . (ایران در زمان ساسانیان ص 155).