شهربندانلغتنامه دهخداشهربندان . [ ش َ ب َ ] (اِمص مرکب ) محاصره شدن : گرچه باشد بشهر او راهت مرو آنجا که شهربندانست .اوحدی .
شهربندانlock downواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سیاست محدودسازی که در آن افراد مجبورند در جایی که هستند بمانند تا خطرات احتمالی، خود آنها و دیگران را تهدید نکند
محاصرهلغتنامه دهخدامحاصره . [ م ُ ص َ رَ ] (ع مص ) گرداگرد گرفتن و حصاری کردن به جنگ . شهربند. شهربندان . دربندان . در حصار گرفتن . گرد چیزی یا کسانی را گرفتن چنانکه نتواند برون ش
بندانلغتنامه دهخدابندان . [ ب َ ] (پسوند) این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان . حنابندان . میوه بندان . یخ بندان . شیش
محصورلغتنامه دهخدامحصور. [ م َ ] (ع ص ) احاطه کرده شده . (از منتهی الارب ). محاصره کرده شده . دربندان شده . احاطه شده . (ناظم الاطباء). به محاصره افتاده .حصاری کرده شده . (یادداش