شهربانلغتنامه دهخداشهربان . [ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شهروان . بزرگ و حاکم و نگاهدارنده ٔ شهر، و آنرا شهریار گفته اند. (از انجمن آرا). مرزبان . (یادداشت مؤلف ).
شهربانولغتنامه دهخداشهربانو. [ ش َ ] (اِ مرکب ) ملکه . بانوی شهر. (یادداشت مؤلف ) : بشوهر بود بانو را یکی شاه بزرگ و نامور در کشور ماه به پیری بارور شد شهربانوتو گفتی در صدف افتاد
شهربانولغتنامه دهخداشهربانو. [ ش َ ] (اِخ ) شهربانویه . مشهور آن است که وی دختر یزدگرد پادشاه ایران بوده است و در خلافت عمر اسیر شد وبه نکاح امام حسین (ع ) درآمد و امام زین العابدی
شهربانیلغتنامه دهخداشهربانی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت شهربان . رجوع به شهربان شود. || (اِ مرکب ) نظمیه . اداره ای است که وظیفه ٔ آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزه