شهران گرازلغتنامه دهخداشهران گراز. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف او بوده است . (فهرست
شهرانلغتنامه دهخداشهران . [ ش َ ](اِخ ) ابن عفرس . جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418).
شهرانلغتنامه دهخداشهران . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف ) : نشست او و شهران اَبَر پای خاست به ماهوی گفت این دلیری چراست .ف
شهرانفرهنگ نامها(تلفظ: šahrān) (شهر + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به شهر ، شهری ؛ (در اعلام) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود .
دراز شدنلغتنامه دهخدادراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَط
گرازلغتنامه دهخداگراز. [ گ ُ ] (اِ) خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز . (حاشیه ٔ برهان قا
دبوسلغتنامه دهخدادبوس . [ دَ ] (اِ) دَبّوس . مرذم . مِقمع. (دهار). مقمعة. (ترجمان القرآن جرجانی ). عمود. لخت . تُپوز. تُپز. گرز آهنی . (برهان ) (غیاث ). گرز. (جهانگیری ). سرپاس
گذر کردنلغتنامه دهخداگذر کردن . [ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . مرور نمودن : هنر بر گهرنیز کرده گذرسزد گر نمانی به ترکان هنر. فردوسی .چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز
پوزشلغتنامه دهخداپوزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از مصدر فراموش شده ٔ پوزیدن مستعمل در ویس و رامین . عذر. (دهار). معذرت . اعتذار. عذرخواهی . بهانه . عذر خواستن . (اوبهی ). استغفار. طل