شهرانلغتنامه دهخداشهران . [ ش َ ](اِخ ) ابن عفرس . جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418).
شهرانلغتنامه دهخداشهران . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف ) : نشست او و شهران اَبَر پای خاست به ماهوی گفت این دلیری چراست .ف
شهرانفرهنگ نامها(تلفظ: šahrān) (شهر + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به شهر ، شهری ؛ (در اعلام) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود .
شهران گرازلغتنامه دهخداشهران گراز. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف او بوده است . (فهرست
شهرآبادلغتنامه دهخداشهرآباد. [ ش َ] (اِخ ) نام محلی کنار راه آباده به شیراز میان خانخره و ده بید در 700700گزی طهران . (یادداشت مؤلف ).
شهران گرازلغتنامه دهخداشهران گراز. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف او بوده است . (فهرست
قحافةلغتنامه دهخداقحافة. [ ق ُ ف َ ] (اِخ ) ابن عامربن سعد از بنی شهران ابن خثعم از قحطان است . اسماء بنت عمیس صحابی از دودمان او است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791).
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده ٔ جندبن شهران که دوده ایست از معافر. (منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). و رجوع
درونلغتنامه دهخدادرون . [ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان مابین مرو و نسا که آنها نیز دو شهراند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). نام این شهر در معجم البلدان و حد
تمدنواژهنامه آزادشهرآوری، همبودگری، شهرانجمن، یکجا نشینی انبوه، سامانگری شهری، پدیده ای تازه در شهرنشینی گسترده است که ساماندهی شده و قاتونمند، با همزیستی انبوه مردمان میباشد. و