شهدانقلغتنامه دهخداشهدانق . [ ش َ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) تعریب شاهدانه . (یادداشت مؤلف ). شهدانج . تخم قنب . (یادداشت مؤلف ). شاهدانه . (دهار). شهدانه . (مهذب الاسماء). و رجوع
شادانقلغتنامه دهخداشادانق . [ ن َ ] (معرب ، اِ) شاهدانج است و شهدانج نیز گویند و گفته شود. (اختیارات بدیعی ). معرب شاهدانه ٔ فارسی است که شادانج نیزنامند. (فهرست مخزن الادویه ). ر
شاهدانقلغتنامه دهخداشاهدانق . [ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شاهدانه . شهدانج . بزرالقنب . تخم کنب . حب قنب . بپارسی تخم کنب گویند و بسریانی زرع ادام به رومی کنابورین و بتازی قنب گ
شدانقلغتنامه دهخداشدانق . [ ش ُ ن ِ ] (معرب ، اِ) نوعی پرنده است . (از دزی ج 1 ص 737). || شاهین . (از دزی ج 1 ص 737). تحریرهای دیگر این کلمه شوذانق . شوذنیق ، شاذانقات و شاذناقات
شهدانجلغتنامه دهخداشهدانج . [ ش َ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) شاهدانج . تخم قنب است . (منتهی الارب ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).مأخوذ از شهدانه ٔ فارسی و بمعنی آن : شهدانج معروف است صحرائ
قنبلغتنامه دهخداقنب . [ ق ِ / ق ُن ْ ن َ ](معرب ، اِ) کنب . کنف . شهدانه . شهدانق . شهدانج . (ابن بیطار). درخت شاهدانه . (از اقرب الموارد). سه نوع است بری و بستانی و هندی که کن
شهدانهلغتنامه دهخداشهدانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهدانه است که تخم بنگ باشد و معرب آن شهدانج است . (برهان ). شهدانج .شهدانق . شجرالقنب . (بحر الجواهر). و رجوع به شاه
کنبلغتنامه دهخداکنب . [ ک َ ن َ ] (اِ) گیاهی است که از آن ریسمان تابند و کاغذ هم سازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنف . کنو. طبری «کنب » ، معرب آن «قنب »، لاتینی «کنابیس » . (فر
کنفلغتنامه دهخداکنف . [ ک َ ن َ ] (اِ) ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط می باشد. (برهان ). همان کنب است ... یعنی ریسمان که از پوست کتان ببافند. (
شاهدانهلغتنامه دهخداشاهدانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) حب قنب . شهدانه . شهدانج . (یادداشت مؤلف ). تخم کنو. کنودان . کنودانه . (برهان ). تخم شهدانه . بزرالقنب . کنب دان . کنب دانی