شهدلغتنامه دهخداشهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است : از این کوه تا پیش دریای شهددرفش و سپاه است و پیلان و مهد. فردوسی .بیاورد سیصد عماری و
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
ساعت سعدلغتنامه دهخداساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که
شهدالغتنامه دهخداشهدا. [ ش ُ هََ ] (اِخ ) نام محلی جنوبی اردکان است درفارس به مسافت دو فرسخ و نیم . (فارسنامه ٔ ناصری ).
شهدالغتنامه دهخداشهدا. [ ش ُ هََ ] (از ع ، ص ، اِ) شهداء. ج ِ شهید : آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمعپیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو.رجوع به شهداء شود.
شهد الغتنامه دهخداشهد ا. [ ش َ هَِ دَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدا گواه است . گونه ای قسم است . گویا مخفف «شهد اﷲ انه لا اله الا هو» بود. بجای ماشأاﷲ امروزه برای دفع چشم زخم بر آتش می افکنده اند : چون برای سپهر برخوانندشهد اﷲ و دخنه برفکنند.<p class="auth
شهدآبادلغتنامه دهخداشهدآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شهدالغتنامه دهخداشهدا. [ ش ُ هََ ] (اِخ ) نام محلی جنوبی اردکان است درفارس به مسافت دو فرسخ و نیم . (فارسنامه ٔ ناصری ).
شهدالغتنامه دهخداشهدا. [ ش ُ هََ ] (از ع ، ص ، اِ) شهداء. ج ِ شهید : آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمعپیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو.رجوع به شهداء شود.
شهد الغتنامه دهخداشهد ا. [ ش َ هَِ دَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدا گواه است . گونه ای قسم است . گویا مخفف «شهد اﷲ انه لا اله الا هو» بود. بجای ماشأاﷲ امروزه برای دفع چشم زخم بر آتش می افکنده اند : چون برای سپهر برخوانندشهد اﷲ و دخنه برفکنند.<p class="auth
شهد انداختنلغتنامه دهخداشهد انداختن . [ ش َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدا شدن صافی و لطیف چیزی . شهد انداختن انجیر یا خرما یا عسل و مانند آن در ظرفی ؛ جدا شدن صافی و لطیف آن . (یادداشت مؤلف ).
شهدآبادلغتنامه دهخداشهدآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دریای شهدلغتنامه دهخدادریای شهد. [ دَرْ ی ِ ش َ ] (اِخ ) دریای سرهند. (آنندراج از عنصر دانش ) : بیاورد سیصد عماری و مهدگذر کرد زان سوی دریای شهد. فردوسی (از آنندراج ).به دریای شهدش فگندیم رخت چو پالوده با کشتی لخت لخت .<p class=
چارباغ مشهدلغتنامه دهخداچارباغ مشهد. [ غ ِ م َ هََ ] (اِخ ) در شهر مشهد مقدس است از بناهای اولاد امیرتیمور گورکان و همیشه مسکن سلاطین و حکام و امرای بزرگ بوده در سنه ٔ 861 هَ . ق . صبح روز سه شنبه بیست وپنجم ربیع الثانی میرزا ابوالقاسم بابر گورکانی بن بایسنقربن میرز
سبزمشهدلغتنامه دهخداسبزمشهد. [ س َ م َ هََ ](اِخ ) یا فوجرد (شاید همان دروازه ٔ قدیم گرگان باشد). رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو و فوجرد شود.
متشهدلغتنامه دهخدامتشهد. [ م ُ ت َ ش َهَْ هَِ ] (ع ص ) آن که اشهد ان لااله الااﷲ گوید. (آنندراج ). کسی که تشهد بیان می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تشهد شود.
مشهدلغتنامه دهخدامشهد. [ م َ هََ ] (اِخ ) نام شهری در ایران که به زمان قدیم آن را طوس میگفتند. چون مزار شریف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در آن شهر واقع است لهذا مشهد مقدس گویند. (آنندراج ) (غیاث ). شهر مشهد مرکز استان خراسان است و در جلگه ای بین دو رشته کوه بینالود و هزارمسجد واقع شده