شهبلغتنامه دهخداشهب . [ ش َ ] (ع اِ) کوه که بالای آن برف باریده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شهبلغتنامه دهخداشهب . [ ش َ ] (ع مص ) سوختن کسی را گرمی و سردی و برگردانیدن گونه ٔ آن را: شهبه الحر و البرد. (منتهی الارب ). سوختن روی کسی را و تغییر دادن رنگ وی را. (از اقرب ا
شهبلغتنامه دهخداشهب . [ ش َ هََ ] (ع اِمص ) شُهْبة. سپیدی بر سیاهی غالب آمده و غالب آمدن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شهبة شود.
شهبلغتنامه دهخداشهب . [ ش ُ ] (ع اِمص ) شُهْبة. سپیدی بر سیاهی غالب آمده . (منتهی الارب ). رجوع به شهبة شود. || (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
شهبلغتنامه دهخداشهب . [ ش ُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ شِهاب : شهب همچو افکنده از نور نیزه و یا چون ز چرخی رها گشته حَبْلی . منوچهری .می ربودند اندکی زان رازهاتا شهب میراندشان زود از سما
شهبةلغتنامه دهخداشهبة. [ ش ُ ب َ ] (ع اِمص ) بمعنی شَهَب است . (منتهی الارب ). رنگ سپیدی بر سیاهی غالب آمده . رجوع به شَهَب شود.