شنالغتنامه دهخداشنا. [ ش ِ ] (اِ) شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ). حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله ٔ تحرک بازوان و پاها. سباحت . (فرهنگ فارسی معین ). دست و بغل در تداول شو
شناولغتنامه دهخداشناو. [ ش ِ ] (اِ) شناب که شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). سباحت و شنا و آب ورزی . (ناظم الاطباء) : پیغامبر (ع ) فرموده است : علموا صبیانکم الرمایة
شنا بردنلغتنامه دهخداشنا بردن . [ ش ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شناه بردن . شنا کردن : ای به دریای عقل برده شناه وز همه نیک و بد شده آگاه .منجیک (از اوبهی ).
شنا کردنلغتنامه دهخداشنا کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سباحت . خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیله ٔ حرکات دست و پا. آب بازی کردن : طَمْطَمة؛ شنا کردن . عوم . (منتهی الار
شنولغتنامه دهخداشنو. [ ش ِ ن َ / نُو ] (اِ) در تداول عامه ، شنا. || نام نوعی ورزش در کشتی گیری . (از ناظم الاطباء). ورزشی است که هندیان آن را دند گویند. (غیاث اللغات ). رجوع به
شنو رفتنلغتنامه دهخداشنو رفتن . [ ش ِ ن َ / نُو رَ ت َ ] (مص مرکب ) شنا رفتن در اصطلاح زورخانه . قسمی ورزش در گود زورخانه است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شنو و شنا شود.
شنو کردنلغتنامه دهخداشنو کردن . [ ش ِ ن َ / نُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سباحت . آب ورزی .شنا کردن . || به نوعی ورزشی متداول در زورخانه مبادرت ورزیدن . رجوع به شنو و شنا
حقایق شنولغتنامه دهخداحقایق شنو. [ ح َ ی ِ ش ِ ن َ/ نُو ] (نف مرکب ) آنکه حقایق را بکار بندد. آنکه بحقایق عمل کند. آنکه حقایق را گوش دارد : تو منزل شناسی و شه راه روتو حق گوی و خسرو