شنعلغتنامه دهخداشنع. [ ش َ ] (ع اِ) عیب کردن ها. طعن کردن ها. ج ِ شنعة. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3).
شنعلغتنامه دهخداشنع. [ ش َ ] (ع مص ) متفرق و پریشان کردن پرزه ٔ خرقه را تا زده شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن و دشنام دادن و رسوا نمو
شنعلغتنامه دهخداشنع. [ ش َ ن َ ] (ع مص ) زشت گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُنْع و شناعت و شنوع شود.
شنعلغتنامه دهخداشنع. [ ش ُ ] (ع مص ) زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن . یقال : رأی امراً شَنِعَ به شُنْعاً؛ ای استشنعه . (منتهی الارب ). || زشت گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد).
شنعاءلغتنامه دهخداشنعاء. [ ش َ ] (ع ص ) تأنیث اشنع. زشت و قبیح . (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیه ٔ دهیا و حادثه ٔ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به
شنعارلغتنامه دهخداشنعار. [ ش َ ] (اِخ ) (بمعنی تیر انداختن یا بمعنی دونهر) اراضی است که در آنجا بعد از وقوع طوفان خشت زده شد و قیر را در عوض گل بکار میبردند و شنعار اسم عبرانی دش
شنعافلغتنامه دهخداشنعاف . [ ش ِ ] (ع اِ) سر کوهها یا کوههای بلند یا کوه بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (مهذب الاسماء). جبل شامخ . شُنْعوف . (از اقرب الموارد
شنعتلغتنامه دهخداشنعت . [ ش َ / ش ُ ع َ ] (ازع ، اِمص ) شُنْعة. شناعت . مأخوذ از شنعة عربی بمعنی زشتی و بدی . (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است ). شناعت . زشتی . زش
شنعاءلغتنامه دهخداشنعاء. [ ش َ ] (ع ص ) تأنیث اشنع. زشت و قبیح . (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیه ٔ دهیا و حادثه ٔ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به
شنعارلغتنامه دهخداشنعار. [ ش َ ] (اِخ ) (بمعنی تیر انداختن یا بمعنی دونهر) اراضی است که در آنجا بعد از وقوع طوفان خشت زده شد و قیر را در عوض گل بکار میبردند و شنعار اسم عبرانی دش
شنعافلغتنامه دهخداشنعاف . [ ش ِ ] (ع اِ) سر کوهها یا کوههای بلند یا کوه بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (مهذب الاسماء). جبل شامخ . شُنْعوف . (از اقرب الموارد
شنعتلغتنامه دهخداشنعت . [ ش َ / ش ُ ع َ ] (ازع ، اِمص ) شُنْعة. شناعت . مأخوذ از شنعة عربی بمعنی زشتی و بدی . (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است ). شناعت . زشتی . زش