شنزبلغتنامه دهخداشنزب . [ ش َ زَ ] (ع ص ) نیک سخت . (منتهی الارب ). صلب شدید. (اقرب الموارد). ج ، شنازب . (ناظم الاطباء).
شنظبلغتنامه دهخداشنظب . [ ش ُ ظُ ] (ع ص ) مرد درازبالا و نیکوصورت . (منتهی الارب ). دراز نیکوخوی . (از اقرب الموارد). || (اِ) هر آب کند که در آن آب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب
شنزبهلغتنامه دهخداشنزبه . [ ش َ زَ ب َ ] (اِخ ) شتربه . نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه معروف و موسوم است فریفته شده و با شیر جنگ کرد وکشته شد. (غیاث اللغات ). نام گاوی
شنبلیلهگویش اصفهانی تکیه ای: šembella طاری: šembila طامه ای: šambelila طرقی: šembila کشه ای: šembila نطنزی: šembila
شنزبهلغتنامه دهخداشنزبه . [ ش َ زَ ب َ ] (اِخ ) شتربه . نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه معروف و موسوم است فریفته شده و با شیر جنگ کرد وکشته شد. (غیاث اللغات ). نام گاوی
هراس افتادنلغتنامه دهخداهراس افتادن . [ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد ترس شدن . بیم و هراس پیش آمدن در کاری : شنزبه گفت : سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی افتاده است
تماسکلغتنامه دهخداتماسک .[ ت َ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). اعتصام . (اقرب الموارد). || خویشتن داشتن . (منتهی الارب )(
اندیشه داشتنلغتنامه دهخدااندیشه داشتن . [ اَ ش َ / ش ِ ت َ ](مص مرکب ) در فکر بودن . مواظبت کردن . مواظب بودن . مراقب بودن . تیمار داشتن : چون دوست ایشان را مشغول کرده است تا از شغلهای