شندلغتنامه دهخداشند. [ ش َ ](اِ) منقار مرغان . (برهان ) (جهانگیری ). منقار مرغ . (صحاح الفرس ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (اوبهی ). کلفت . نوک . نول . نُک . منقار. (یادداشت مؤلف )
شند کردنلغتنامه دهخداشند کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، خرد و پراکنده و هموار کردن با زمین اطراف آوار یا کلوخهائی را. نرم کردن زمین و کلوخ . پهن کردن و گستردن آوار
شند کردنلغتنامه دهخداشند کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، خرد و پراکنده و هموار کردن با زمین اطراف آوار یا کلوخهائی را. نرم کردن زمین و کلوخ . پهن کردن و گستردن آوار
شندرقازلغتنامه دهخداشندرقاز. [ ش ِ دِ ] (اِ مرکب ) چندرقاز. «قاز» کمترین واحد پول و «شند» در آغاز آن باز برای تحقیر و کوچکتر کردن آمده است و این ترکیب بر روی هم بمعنی مبلغی بسیار ن
شندرغازلغتنامه دهخداشندرغاز. [ ش ِ دِ ] (اِ مرکب ) چندرغاز. چندرقاز. پولی نهایت کم .پولی بسیار اندک . رجوع به چندرغاز و شندرقاز شود.
شندفلغتنامه دهخداشندف . [ ش َ دَ ] (اِ) طبل و دمامه و دهل و نقاره ٔ بزرگ . (برهان ). دهل . (فرهنگ اسدی ). طبل و دهل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : بوق خایه چون به غلغل د