شناور دوبدنهcatamaranواژههای مصوب فرهنگستانشناوری دارای دو بدنه که عرشهای آنها را به یکدیگر متصل میکند و قابلیت شناوری و تعادل زیادی دارد متـ . دوبدنه
سنگاپورلغتنامه دهخداسنگاپور. [ س َ ](اِخ ) شبه جزیره ای در انتهای شبه جزیره ٔ مالاکا در جنوب آسیا که 534 کیلومتر مربع مساحت و 1120800 تن جمعیت دارد. در سال 1819 م . انگلیسیها آنرا متصرف شدند و ت
شناورلغتنامه دهخداشناور. [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج ) : شناور باشی از هر آب مگذرکه اندر آب پر میرد شناور. ناصرخسرو.تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد. <p clas
شناورلغتنامه دهخداشناور. [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج ) : شناور باشی از هر آب مگذرکه اندر آب پر میرد شناور. ناصرخسرو.تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد. <p clas
شناورلغتنامه دهخداشناور. [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج ) : شناور باشی از هر آب مگذرکه اندر آب پر میرد شناور. ناصرخسرو.تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد. <p clas
آشناورلغتنامه دهخداآشناور. [ ش ْ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ) شناور. آشناگر. شناگر. آب باز. سابح . سَبّاح : روان اندر او کشتی و خیره مانده ز پهنای او دیده ٔ آشناور. فرخی .بریگ اندر همی شد مرد تازان چو در
اشناورلغتنامه دهخدااشناور. [ اَ وَ ] (ص مرکب ) مخفف آشناور.شناگر. شناور. شناکننده . آشناور. سباح . بر آب رونده . و رجوع به شناگر و آشناور و اشناگر و شناور شود.
انبان شناورلغتنامه دهخداانبان شناور. [ اَم ْ ن ِ ش ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیک پرباد یا سبویی که شناور بمدد آن دردریای عریض شنا تواند نمود. (آنندراج ) : درین دریا که مواجش نبیند روی ساحل راچو انبان شناور از هوا پر کرده ام دل را.وحید (از آن