شناساندندیکشنری فارسی به انگلیسیacquaint, excuse, familiarize, headline, introduce, popularize, present
شناساندنلغتنامه دهخداشناساندن . [ ش ِ دَ ] (مص ) تعریف . شناسانیدن . آشنا کردن . (یادداشت مؤلف ).شناختن فرمودن و شناسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
ثبت ورودlog on, sign in, log inواژههای مصوب فرهنگستانعمل شناساندن خود به سامانۀ رایانهای یا شبکه برای استفاده از آن
اسم رمزpasswordواژههای مصوب فرهنگستانرمزی برای شناساندن کاربر به سامانۀ رایانهای تا کاربر بتواند به سامانۀ دستیابی داشته باشد
تبلیغ برای مصرفکنندهconsumer advertisingواژههای مصوب فرهنگستانتبلیغ برای شناساندن محصول یا خدمات به مصرفکننده و متقاعد کردن او به خرید