شنابرلغتنامه دهخداشنابر. [ ش ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شنا کردن داند. (یادداشت مؤلف ). داننده ٔ شنا. آب باز. شناگر. آب آشنا : شنابر چو بی آشنا را گِرَدچو زیرک نباشد نخست او مِرَد.
شنالغتنامه دهخداشنا. [ ش ِ ] (اِ) شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ). حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله ٔ تحرک بازوان و پاها. سباحت . (فرهنگ فارسی معین ). دست و بغل در تداول شو
زیرکلغتنامه دهخدازیرک . [ رَ ] (ص ) دانا و حکیم و فهیم و مُدرِک و صاحب هوش . (برهان ) (آنندراج ) (از غیاث ) (از جهانگیری ). دانا و حکیم و فهیم و هوشیار و عاقل و ذهین و صاحب فراس
مردنلغتنامه دهخدامردن . [ م ُ دَ ] (مص ) درگذشتن . فرمان یافتن . نماندن . جان دادن . درگذشتن . وفات کردن . فوت شدن . معدوم شدن . از دنیا رفتن . از جهان بیرون شدن . به دار باقی ش
راغلغتنامه دهخداراغ . (اِ) دامن کوه . (غیاث اللغات ) (فرهنگ اسدی ). (از فرهنگ سروری ) (از شعوری ج 2 ورق 7) (قانون ادب ) (دهار) (فرهنگ رشیدی ). (فرهنگ نظام ). دامن کوه که به جان
مریدنلغتنامه دهخدامریدن . [ م ُ دَ ] (مص ) مردن . این مصدر مستعمل نیست لیکن بعض صیغ آن جداگانه یا با پیشوند متداول است . کلمه را به کسر اول نیز توان گرفت که مخفف «میریدن » باشد :