شماشملغتنامه دهخداشماشم . [ ش َ ش ِ ] (ع اِ) خرمای تر که در خوشه باقی ماند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شماشملغتنامه دهخداشماشم . [ ش َ ش ِ ] (ع اِ) خرمای تر که در خوشه باقی ماند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تاج سرلغتنامه دهخداتاج سر. [ ج ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ . گرامی سرور. ارجمند : چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش . نظامی .از پی آن گشت فلک تاج سر.نظ
تخت آرایلغتنامه دهخداتخت آرای . [ ت َ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ تخت . که تخت آراید. که موجب زینت تخت شاهی شود : چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش .نظامی .
دیرترلغتنامه دهخدادیرتر. [ ت َ ] (ق ) مدتی دراز. زمانی بیشتر : چو فرزانگان دیرتر ماندندکس آمد بر شاهشان خواندند. فردوسی .|| با تأخیر زمانی .زماناً مؤخرتر.
زیبلغتنامه دهخدازیب . (اِخ ) در لغت فرس اسدی چ اقبال این کلمه بدین صورت معنی شده : خسرو نوشادست در روم نوشیروان شاهش کرد. فردوسی گوید : شد از زیب خسرو چو خرم بهار (کذا)بهشتی پر