شاهبلغتنامه دهخداشاهب .[ هَِ ] (ع ص ) اسب سپیدموی . (منتهی الارب ). دارنده ٔ شَهَب . سپیدی بر سیاهی غالب آمده . (اقرب الموارد). خاکستری رنگ و سیاه با سپیدی آمیخته . (ناظم الاطبا
شاهبازلغتنامه دهخداشاهباز. (اِ مرکب ) شهباز. بازی باشد سفید و بزرگ و پادشاهان با آن شکار کنند و آن را بترکی طوغان خوانند. (برهان قاطع). باز سفید بزرگ که پادشاهان با آن شکار میکردن
شاهبازانلغتنامه دهخداشاهبازان . (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول . دارای 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شاهبازانلغتنامه دهخداشاهبازان . (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن . واقع در 72 کیلومتری شمال خاور اندیمشک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شاه بازیلغتنامه دهخداشاه بازی . (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شاهباز. || بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود. (یادداشت مؤلف ). بازی شاه و وزیر. || چیره دستی و