شمنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مرتاض در میان بوداییان؛ راهب بودایی.۲. [قدیمی] بتپرست: ◻︎ بتپرستی گرفتهایم همه / این جهان چون بت است و ما شمنیم (رودکی: ۵۲۶)، ◻︎ به عاشقی چو من ایزد نیاف
شمنلغتنامه دهخداشمن . [ ش َ م َ ] (اِ) بت پرست را گویند. (غیاث ) (از فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ). صنم پرست . وثنی . عابد صنم . پرستنده ٔ صنم و بت . (یادداشت مؤلف ). این لغت از سن
شمنلغتنامه دهخداشمن . [ ش َ م َ ] (اِخ ) نام دهی به استرآباد و ابوعلی حسین بن جعفرشمنی از آنجا است . (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ).
شمنواژهنامه آزاد" بن واژه های فارسی " شمن= بت پرست ،مرتاض یا بت پرست میان بودائیان. شمن = shaman از دو واژه ی sha و man ساخته شده که sha مخفف shah یعنی بزرگ و man به معنی مرد ی
شمن د فرلغتنامه دهخداشمن د فر. [ ش ُ م َ دُ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) راه آهن . (یادداشت مؤلف ). || قسمی قمار با ورق . قسمی بازی ورق . (یادداشت مؤلف ).
شمنانلغتنامه دهخداشمنان . [ ش َ م َ ] (ص ) کسی که به سبب دویدن یا تشنگی و بار برداشتن نفس به تنگی زند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). بانگ و نعره ٔ دماد
شمن د فرلغتنامه دهخداشمن د فر. [ ش ُ م َ دُ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) راه آهن . (یادداشت مؤلف ). || قسمی قمار با ورق . قسمی بازی ورق . (یادداشت مؤلف ).
شمنگراییshamanismواژههای مصوب فرهنگستانباوری در میان برخی مردم آسیای میانه و سیبری و مغولستان که در آن طبیعت و ارواح نیاکان پرستش میشوند و شمن در نقش پیشگو و جادوپزشک پیام ارواح نیاکان را به مردم د
شمندلغتنامه دهخداشمند. [ ش َ م َ ] (ص ) بیهوش . (برهان ) (آنندراج ). ممکن است صورتی از شمنده یا شمیده باشد. رجوع به مصدر شمیدن شود. || (اِ) بیهوشی . (برهان ) (فرهنگ اوبهی ). ||
شمنیلغتنامه دهخداشمنی . [ ش َ م َ ] (حامص ) بت پرستی . || (ص نسبی ) منسوب به شمن . || پیرو شمن : و بیشتر از ایشان [ از مردم چین ] دین مانی دارند، ملک ایشان شمنی است . (حدود العا