شمملغتنامه دهخداشمم . [ ش َ م َ / ش ُ م َ ] (اِ) کفش روستایی . (ناظم الاطباء). پای افزاری است که آنرا به آذربایجان بسیار دارند و آن یکتا چرم بود و رشته دراز بدو برکشند بیشتر مس
شمملغتنامه دهخداشمم . [ش ُ م َ ] (اِ) فرار. گریز. هزیمت . || میل و رغبت به فرار. (ناظم الاطباء). || دوری ونفرت . (فرهنگ اوبهی ). دوری و بعد. (ناظم الاطباء).
شمملغتنامه دهخداشمم . [ ش َ م َ ] (ع اِ) بلندی کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بلندی نای بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خوبی و
allدیکشنری انگلیسی به فارسیهمه، همگی، تماما، یکسره، داروندار، کلیه، جمیع، تمام، همه چیز، هر گونه، بسیار
ژالهلغتنامه دهخداژاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) تگرگ را گویند و سبب آن چنان است که چون بخار بهوا رود و سرمادر او اثر کند غلیظ شود و قطره ٔ باران گردد و در محل فرودآمدن فعل برودت در ا
آزرملغتنامه دهخداآزرم . [ زَ ] (اِ) شرم . حیا.ادب . نرمی . رفق . لطف و ملایمت در گفتار : چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی سخنهای به آزرم و باشرم گوی . فردوسی .خردمند بی شرم خواند مراچ
ترسخنلغتنامه دهخداترسخن . [ ت َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان . شیرین زبان . فصیح . ترزبان : ای ترسخن چرب زبان زآتش عشقت من آب شدم آب ز روغن چه نویسد؟ خاقانی .رجوع به تر و ترزبان
بیزار شدنلغتنامه دهخدابیزار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانده شدن . دلتنگ شدن . مأیوس گشتن . (ناظم الاطباء). دل آزرده شدن . نومید شدن . دلسرد شدن : از یار به هر جوری بیزار نباید شدو
تلنگیلغتنامه دهخداتلنگی . [ ت ُ ل َ ] (ص ، اِ) نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان ). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی ). حاجتمند. (شرفنامه ٔ منیری ). نیازمند و خواهش کننده و گد