شمعدیکشنری عربی به فارسیموم , مومي شکل , شمع مومي , رشد کردن , زياد شدن , رو به بدر رفتن , استحاله يافتن
نهلغتنامه دهخدانه . [ ن ُه ْ ] (عدد، ص ، اِ) یکی از اعداد فرد که بلافاصله پس از هشت می آید، یعنی هشت بعلاوه ٔ یک . و به عربی تسعه گویند. (ناظم الاطباء) عدد اصلی بین هشت و ده .
شمعلغتنامه دهخداشمع. [ ش َم ْ / ش َ م َ ] (ع اِ) موم شمع (و آن مولد است ). (منتهی الارب ). موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند. (از اقرب الموارد). موم . (ناظم الاطباء) (
کوکبیلغتنامه دهخداکوکبی . [ ک َ / کُو ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کوکب .- شمع کوکبی ؛ از شاهد زیر چنین برمی آید که ظاهراً نوعی شمع بوده است : کونشان شده ست چون لگن شمع کوکبی وندر ج
ساغر سیمینلغتنامه دهخداساغر سیمین . [ غ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جام نقره ای . پیاله ٔ شراب که آن رااز سیم ساخته باشند. || ماه : ساغر سیمین شکست ،ساقی زرین قدح پیکر پروانه سوخت
سینیلغتنامه دهخداسینی . (اِ مرکب ) خوانی باشد که آن را از طلا و نقره و مس و برنج سازند. (برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تشت خوان . (فرهنگ اسدی ). مجموعه . پیشیاره . (یادد