شمشیرگویش اصفهانی تکیه ای: šamšir طاری: šemšir طامه ای: šamšir طرقی: šemšir کشه ای: šemšir نطنزی: šamšir
خندان شدنلغتنامه دهخداخندان شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خرم شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تا زمین و آسمان خندان شودعقل و روح و دیده صد چندان شود. مولوی .- خندان شدن شمشیر ؛ کنایه
خندانلغتنامه دهخداخندان . [ خ َ ] (نف ، ق ) متبسم . خنده کننده . (ناظم الاطباء). مقابل گریان : بمزدک چنین گفت خندان قبادکه از دین کسری چه داری بیاد. فردوسی .چنین گفت آن کس که پیر
سپیددندانلغتنامه دهخداسپیددندان . [ س َ/ س ِ پیدْ، دَ ] (ص مرکب ) خندان . ضاحک : اشک ِ خون بارد و بخنده مدام تازه روی و سپیددندان است .محمدبن نصیر (در صفت شمشیر).
شریف اصفهانیلغتنامه دهخداشریف اصفهانی . [ ش َ ف ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملا محمد شریف . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری و از مردم قریه ٔ ورنوسفادران اصفهان و پسر استاد کلبعلی سنگتراش بود و خ
صمصاملغتنامه دهخداصمصام . [ ص َ ] (ع اِ) تیغ بران که بازنگردد. (منتهی الارب ). شمشیر بران . (غیاث اللغات ) (دهار) : یکی صمصام اعداکش عدوخواری چو اژدرهاکه هرگز سیر نبود وی ز مغز و