شمشه خیارلغتنامه دهخداشمشه خیار. [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شوشه خیار. خیار چنبر. خیار زه . خیار شمش . (یادداشت مؤلف ).
شمشهلغتنامه دهخداشمشه . [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه . شفشه . شمش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کرد
شمشهلغتنامه دهخداشمشه . [ ش ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه سار. محصول عمده ٔ آنجا غلات ، حبوب و لبن
شمشهفرهنگ انتشارات معین(ش ش ) (اِ.) ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود.
خیارلغتنامه دهخداخیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوان
شوشهلغتنامه دهخداشوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث
شصتیلغتنامه دهخداشصتی .[ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه . (یادداشت مؤلف ). || گیلاس بسیارکوچک . استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار
شیوشهلغتنامه دهخداشیوشه . [ ش ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه ٔ طلا و نقره . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به شوشه شود. || دنباله ٔ خیار و خربزه و جز آن . (ناظم الاطباء)
قاقله ٔ صغارلغتنامه دهخداقاقله ٔ صغار. [ ق ُ ل َ / ل ِ ی ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و نیز آن را شُمشُر و شوشمر و خیربوا و هیل بوا و هال بواو هیل انثی به هندی گجراتی الایچی و چهونی