شمسونلغتنامه دهخداشمسون . [ ش َ ] (اِخ ) رومی عابد. از نسل دان بن یعقوب ؛ از کسانی که مردم مصر را به دین حضرت ابراهیم (ع ) دعوت کرد. وی مردی صاحب قوت بود و کسی در آن عصر با وی به
شرسونزوسلغتنامه دهخداشرسونزوس . [ ش ِ س ُ ن ِ ] (اِخ ) پیشینیان چهار شبه جزیره را شرسونزوس میخواندند اول شرسونزوس تراکس که امروز به شبه جزیره ٔ داردانل موسوم است دوم شرسونزوس تورید
شمسانلغتنامه دهخداشمسان . [ ش َ ] (اِخ ) دو آبکست در زمین هموار نرم و آن سرکوهی است نرم دراز به طرف بنی غافرة. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
درست گردانیدنلغتنامه دهخدادرست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این ع
شمشونلغتنامه دهخداشمشون . [ ش َ ] (اِخ ) قاضی عبرانیان . وی مردی زورمند و دلیر بود و رمز شجاعت او را در موهایش می دانستند. بعدها زنی زیبا بنام دلیله به اغوای فلسطینیان این راز را
مسلمانلغتنامه دهخدامسلمان . [ م ُ س َ ] (ص ) متدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گوید: مسلمان در اصل «مسلم مان » بوده است ، یعنی مانندمس
شرسونزوسلغتنامه دهخداشرسونزوس . [ ش ِ س ُ ن ِ ] (اِخ ) پیشینیان چهار شبه جزیره را شرسونزوس میخواندند اول شرسونزوس تراکس که امروز به شبه جزیره ٔ داردانل موسوم است دوم شرسونزوس تورید