شمردهفرهنگ انتشارات معین(ش یا شُ مُ دِ یا دَ) (ص مف .) 1 - حساب کرده ، شماره کرده . 2 - محسوب داشته .
شمردهلغتنامه دهخداشمرده . [ ش ِ / ش ُم َ / م ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) تعدادشده . حساب شده و در حساب آمده . (ناظم الاطباء). مخفف شمارده که بمعنی شمار کرده و معدود است . (آنندراج )
لبقدیکشنری عربی به فارسیشمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادي اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنيا دار
مُّسْتَضْعَفُونَفرهنگ واژگان قرآنضعیف شمرده شدگان (استضعاف به معناي ضعيف شمردن و توهين و بي اعتنائي به امر چيزي است)
مُسْتَضْعَفِينَفرهنگ واژگان قرآنضعیف شمرده شدگان (استضعاف به معناي ضعيف شمردن و توهين و بي اعتنائي به امر چيزي است)
خوار شمرده شدنلغتنامه دهخداخوار شمرده شدن . [ خوا / خا ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز شمرده شدن . بچیز گرفته نشدن . پست بحساب آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ).