شمحطلغتنامه دهخداشمحط. [ ش َ ح َ ] (ع ص ) شمحاط. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شمحاط شود.
شاحطلغتنامه دهخداشاحط. [ ح ِ ] (اِخ ) شهری است در یمن و آن را توابع بسیاری است . (معجم البلدان ) : قالوا لنا السلطان فی شاحطیأتی الزنا فی موضع الغائطقلت هل السلطان اعلامهاقالوا
شحطلغتنامه دهخداشحط. [ ش َ ] (ع اِ) چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا زمین نگاه دارد آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوبکی که پهلوی درخت انگور نهند تا بدان بر وادیج خود ب
شحطلغتنامه دهخداشحط. [ ش َ ] (ع مص ) شحوط. سرگین افکندن مرغ . (منتهی الارب ). || طپیدن کشته در خون . (منتهی الارب ). رجوع به شَحَط شود.
شمحاطلغتنامه دهخداشمحاط. [ ش ِ ] (ع ص ) شمحط. شمحوط. بسیار دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
شاحطلغتنامه دهخداشاحط. [ ح ِ ] (اِخ ) شهری است در یمن و آن را توابع بسیاری است . (معجم البلدان ) : قالوا لنا السلطان فی شاحطیأتی الزنا فی موضع الغائطقلت هل السلطان اعلامهاقالوا
شحطلغتنامه دهخداشحط. [ ش َ ] (ع اِ) چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا زمین نگاه دارد آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوبکی که پهلوی درخت انگور نهند تا بدان بر وادیج خود ب